گمان مي‌كنم ادبيات، مهم‌ترين كشف آدم‌ها است. ادبيات، از نوع عرفاني آن گرفته تا شكل داستاني‌اش، آيينه‌وار پيش روي ما مي‌ايستد و هزارتوي ما را انگشت‌نما مي‌كند. حتي دروغ‌هايش شنيدني است؛ مثل بچه‌اي كه تازه به حرف آمده و كلمات را غلط تلفظ مي‌كند.

 

ادبيات، همۀ سازوبرگ ما در مواجهه با ناگزيرهاي زندگي است. اين حيات سنگين و سنگواره جز با شعر و داستان و طنز و نمايش‌نامه و شطيحات در هم نمي‌شكند. ادیان، تیر و کمان خدایان است، و ادبيات، سپر انسان؛ یعنی فقط ادبيات از عهدۀ اديان برمي‌آيد.

 

در دنيايي كه از در و ديوار آن، امر و نهي مي‌‌ريزد و در مقابل يك زنگ انشاء، هزاران نعرۀ ديكته گوش مي‌خراشد و دل مي‌آزارد، ادبيات، موسيقي دلبرانه‌اي است كه با آن مي‌رقصيم و آواز مي‌خوانيم و حرمت مستي را پاس مي‌داريم. ما به بيت و غزل، به داستان و نوول، به تئاتر، به سينما، به حافظ شيرين‌زبان، به خيام بزرگ، به شهرزاد قصه‌گو، به همدلي با سگ ولگرد هدايت، به خام‌انديشي‌هاي ژاك تيبو، به هري پاتر، به وبلاگ و به هر چه كه بتواند قلب و روح و دل ما را در گهوارۀ خيال بخواباند و در زير گوشمان لالايي بگويد، محتاجيم.

 

اگر ادبيات و رسم داستان‌‌نويسي نبود، ستارۀ صادق هدايت در كدام آسمان خيمه مي‌زد؟ آه كه نامش، زبان را مي‌سوزاند. چه شگفت‌ و ديگرگون‌ است اين فرزند خلف خيام! اگر جادوي كلمات نبود، او چگونه از بوف كور، عينكي مي‌ساخت كه خود را ببينيم و گذشتۀ نكبت‌بارمان را و آيندۀ تاريك‌مان را. گناهش اين بود كه مي‌ديد و مي‌فهميد. كم‌گناهي نیست ديدن و فهميدن در شهر كوران و  نامردان. هنوز هم نامش كار مي‌كند؛ حتي اگر يادش را زير خروارها اسم و رسم بي‌مايگان پنهان كنند. نه از جرگۀ عالمان بود، و نه از اصحاب سرّ و معرفت، و نه از قبيلۀ اديبان رسمي و دانشگاهي، و نه حتي از بزرگان قلم و گروه شيوانويسان. هدايت بود، و همين براي آبرومندي ادبيات معاصر بس است. هيچ نويسنده‌اي در تاريخ ما به اندازۀ او مظلوم نيست؛ آن‌قدر مظلوم بود كه حتي روح بزرگش، سنگيني اين‌همه جفا و نامردمي را تاب نياورد. نه با خود تعارف داشت و نه با جامعه‌اش و نه با هيچ باور و انديشه‌اي.

 

 مي‌گويند: «او خودكشي كرد.» دروغ است؛ باور نكنيد! او را غصه مردم روزگارش كشت. او را علويه‌خانم كشت؛ حاجي مراد احمق، زرين‌كلاه بدبخت، گل‌ببوي نامرد، پيرمرد خنزر‌ ـ پنزري، سرنوشت پات، سرگذشت فرنگيس، غم داش‌آكل، بي‌پناهي همسران مشدي‌رجب ... او را كشت.

 

خطاهايش كم نيست، اما او همان بود كه تاريخ ما كم داشت؛ كودك نابالغي كه ناگهان فرياد زد: چرا پادشاه، عريان است؟