شگفتي و ديگر هيچ
من شگفتم؛ تو شگفتي؛ او شگفت است، و همه در نوع خود بينظير. خداوند جز شگفتي نيافريده است. جهان، انبان شگفتيهاست. برآمدن اندام گلي نازك از ميان سنگ و گل و خاك، كم از تبديل عصا به اژدها نيست. لقمه در دهان، اندكي بعد، خون است و هوش است و احساس و حافظه. معجزه است گياه لاغري كه زمين را ميشكافد و ميشكوفد، والبته موسي نيز به تقليد ازآن گياه ضعيف، يك بار نيل را شكافت. معجزه است خواب كودك در بستر آهنگ لالايي مادر، و البته عيسي نيز يك بار همين گفت و زندگي را در مردهاي بيدار كرد. معجزه است طعم گلابي، رنگ نسترن، وقتشناسي خورشيد و دايگي ماه. بهآساني، ماه را به دو نيم كرد آن كه بهسختي دو نيمه انسان را به ديدار هم خواند. شگفتاند مردمي كه به سيرك ميروند تا شربت تعجب بنوشند، اما سختي زمين و نرمي هوا مدهوششان نميكند. چه رازي است در اشتياق ما به انحناي دلفريب اندام يك زن، و سردي ما از ادراك گرماي دست يك دوست محتاج؟ راستي چرا « كسي از ديدن يك باغچه مجذوب نشد؟» چرا « هيچ كس زاغچهاي را سر يك مزرعه جدي نگرفت؟»
فلسفه ميبافيم، عرفان ميلافيم، سياست ميبازيم؛ اما عرق پيشاني نانواي پير محل، به وجدمان نميآورد. كدام دروغ است؟ اين يا آن؟
جهان پر از صداست؛ پر از تصويرها و جلوههاي ويژه.
پرده وسواس بيرون كن ز گوش
تا به گوشَت آيد از گردون خروش
شاعران، يك عمر سخن از يك تار زلف يار گفتند و هنوز مضمونهاي بسياري بكر مانده است. سينماگران دوربينهاي كوچك و بزرگ خود را بهدست گرفتند و به هر جا سركشيدند؛ اما هنوز يك فِرم از زندگي كرم باغچه خود را به مرحله تدوين نرساندهاند. چه ميكنيم در اين درياي ناپيداكرانه؟ هر دري كه ميگشاييم رهي به حيرت دارد و دين كه گمان ميكرديم رسول آسمان است تا پنجرههاي معنا را يكيك به رويمان بگشايد، جز حيراني نيفزود.
گه چنين بنمايد گه ضد اين
جز كه حيراني نباشد كار دين
صادق بود مرد گياهخواري كه بوفش را كور كرد و در بست و ميان گازهاي مسموم نشست. نبود؟ روح مجرد، بيگانه است و برتراند راسل دير به فكر نوشتن اخلاق و ازدواج افتاد. حكايت ماست و دروغهاي ما به فرزندانمان، شتر مولوي:
به سر مناره اشتر رود و فغان برآرد
كه نهان شدستم اينجا مكنيدم آشكارا
دروغاند همه، جز لحظههايي كه چشم به هيبت بيقواره تلفن دوختهاي تا شايد صدايي از آن بشنوي. شايد كسي، نرم و نازك، حالت را بپرسد و گوشهاي از دلتنگيهاي خود را در گوش تو عشوه كند. آه كه چقدر دوست ميدارمت صداي غمگين. غم مخور إنهم يَرونَهُ بعيدا و إنا نراه قريبا.