دموکراسی، چنان چیزی است که همه به آن نیازمندند، حتی آنان که دوستش ندارند، حتی دشمنانش، حتی آنان که می‌خواهند سر به تنش نباشد. تکلیف دوستدارانش هم که معلوم است. همه به نوعی به آن احتیاج دارند و درست به همین دلیل است که از سلطنت‌طلب گرفته تا فاشیست‌ترین حکومت‌ها، پز دموکراسی می‌‌دهند و آن را نردبانی نیکو برای بالا رفتن(نه پایین آمدن!) می‌دانند. دموکراسی، اکنون چنان موقعیتی در جهان بشری یافته است که اگر کسی هم – به هر دلیلی – با آن مخالف باشد و بخواهد آن را فحش‌کاری کند، اول یک پسوند و پیشوندی به آن می‌چسباند، بعد فحش می‌دهد؛ مثلا می‌گوید "دموکراسی غربی"، یا آن را طوری تفسیر می‌کند که دشمنی با آن آسان و در شمار عبادات یومیه باشد، مثلا می‌گوید: دموکراسی یعنی مردم جای خدا بنشینند و هر کسی بتواند سرنوشت یک ملت را در دست بگیرد، حتی یک هم‌جنس‌باز یا روسپی.
بنابراین دموکراسی خوب است، نزد همگان، از دوستان تا دشمنان. مشکل این‌جا است که مزاج دموکراسی خاک‌شیری نیست؛ چون مثلا نمی‌تواند با سیستم‌های توتالیتر، میلتاریستی، ولایی و حتی با حکومت‌های که مردمی‌اند اما مردم‌سالار نیستند، جفت‌وجور شود. (ممکن است کسی یا حکومتی، مردمی و مردم‌دار باشد، اما در امور مربوط به مردم، خیلی رأی و نظر آنان را جدی نگیرد یا فصل الخطاب نداند. این شخص یا حکومت را مردمی یا مردم‌دار می‌گویند، نه مردم‌سالار)
سؤال: آیا دین با دموکراسی جمع می‌شود؟ آیا اتوریتۀ دین، دموکراسی را دورباش نمی‌دهد؟ آیا دینداران می‌توانند دموکرات هم باشند؟ آیا دموکرات‌‌‌های دیندار، همان کوسه‌های ریش‌پهن نیستند؟
اگر بگویم پاسخ به این سؤال، مهم‌ترین و اصلی‌ترین پروژۀ روشنفکران دینی در بیست سال گذشته بوده است، گزاف نگفته‌ام. انصافا کتاب‌ها و مقالات ارزشمندی هم پاسخگویی به آن سؤال را عهده‌دار شده‌اند، اگرچه به گمان من هنوز به‌کمال از عهده برنیامده‌اند. پاسخی را هم که من یافته‌ام(شاید هم بافته‌ام) اولا ممکن است دیگران هم گفته باشند و من ندیده‌ام، ثانیا قطعا این پاسخ هم، مانند پاسخ‌های دیگر، مرضی‌الطرفین نخواهد بود.
به زعم من، این سؤال باید تجزیه شود و به هر جزء آن، پاسخی در خورد همان جزء داد. وقتی می‌پرسند آیا دین با دموکراسی جمع می‌شود، باید از آنان پرسید: «کجا؟» یعنی باید پرسید: سؤال شما دربارۀ جمع شدن دین و دموکراسی در کدام محل و مکان است؟ مثلا وقتی سعدی می‌گوید دو پادشاه در اقلیمی نمی‌گنجند، محل(اقلیم، کشور) را هم معلوم کرده است. یعنی "یک اقلیم" گنجایش بیش از یک "پادشاه" را ندارد؛ بر خلاف هزار درویش که در گلیمی بخسبند، و بر خلاف صدها پادشاه که هر یک می‌تواند در اقلیم خود پادشاهی کند و مزاحم دیگری نباشد.
ماجرای دین و دموکراسی هم تقریبا همین است؛ چون هر كدام اقليم خود را دارد و ديگری را به آن راه نمی‌دهد. این دو قطعا در اقلیم حکومت، کنار هم نمی‌نشینند؛ زیرا – به عقیدۀ من و برخی– دین هرگز نمی‌تواند و نباید قالب حکومتی بگیرد؛ اما دموکراسی، برای "حکومت" قالب‌ریزی شده است. بر پایۀ این انگاره، علت جمع نشدن دین با دموکراسی، ماهیت دموکراسی نیست؛ قالب و فرم آن است؛ چنان‌که دین با هیچ‌یک از قالب‌های دیگر حکومت: سلطنت، فاشیسم، آریستوکراسی(اشراف‌سالاری) و ... جمع نمی‌شود. نه دین، بلکه هیچ سامانۀ فرهنگی دیگری، مانند سینماگری یا فلسفه‌ورزی، با هیچ نوع حکومتی جمع نمی‌شود؛ زیرا جمع آن دو، مانند بازی فوتبال در زمین مثلث است. عیب نه از زمین است، نه از فوتبال، از اجرای این بازی در این زمین است.
بنابراین اگر دموکراسی یا هر کراسی دیگری، در جای خود(حکومت) و دین یا مانند آن نیز در مکان خود(جامعه) باشد، جمع آن دو آسان‌تر و مفید‌تر از جمع سرکه با انگبین است. اين اسکنجبین، اگر هم از قضا گاهی صفرا بيفزايد، بسيار كمتر از سودایی است كه معجون‌های ديگر برمی‌انگيزند.