چین
مرحوم استاد سیدجعفر شهیدی، در مقالهای مفصل دربارۀ چین، این کشور را «گنج شگفتیها و موزۀ عجایب دنیا» مینامد و میگوید: در دوران کودکی، هیچچیز برای من خوشایندتر از داستانهایی نبود که دربارۀ عجایب چین و ماچین میشنیدم.» هشتصدسال پیش از استاد شهیدی، مارکوپولو نیز همین احساس را دربارۀ چین داشته است. مارکوپولو وقتی از سفر چین بازگشت، خاطرات و مشاهدات 24 سالۀ خود را در کتابی نوشت و نام آن را «عجایب» گذاشت. در فرهنگ عامه نیز چین نماد ناشناختگی و رازآلودگی است. كافی است به ضربالمثلها و سرودههایی كه در آن كلمۀ چين بهكار رفته است، دوباره و از اين منظر توجه كنيم.
هنوز هم میتوان چین را سرزمین عجایب دانست و دربارۀ آن، بیش از تحلیل، تعجب کرد. این کشور پهناور که شلوغترین کشور دنیاست، همچنان رکورددار شگفتیها و بیهمانندیهاست. اما برای من نه دیوار چین و نه هیچ چیز دیگر این کشور کهنسال، عجیبتر از اين نیست که در آن توسعۀ اقتصادی، در غیاب توسعۀ سیاسی رخ داده است. چین در این تفکیک، تقریبا بیرقیب است و دهها سال دانشمندان علوم سیاسی را متحیر کرده است.
بهتقریب، هیچ کشوری در دنیا نیست که توانسته باشد بدون توسعه و انبساط سیاسی(آزادی و دموکراسی) صاحب اقتصادی زنده و پویا باشد؛ اما چین با همۀ انقباضات سیاسی و انحصار قدرت در یک حزب ایدئولوژیک و دیکتاتورمآب، این طلسم قوی و جهانی را شکسته است و بدون کمترین آزادی سیاسی برای شهروندانش، یکی از قویترین اقتصادهای دنیا را دارد. جملۀ «آبادی، بدون آزادی ممکن نیست» همهجا را گرفت؛ اما پشت دیوار چین، ناامیدانه راه خود را کج کرد. مثل روز روشن است که آبادی و رونق اقتصادی و حتی رشد اخلاقی انسانها در گرو آزادی حداکثری فرد و اجتماع است. با اینهمه، این نظریۀ مسلم تجربی که اجماع صدها مغز بزرگ فلسفی و دهها نمونۀ کشوری را پشت سر خود دارد، از عهدۀ چین و ماچین برنیامده است.
من، تنها پاسخی که برای این پرسش یافتهام این است که مردم چین تافتهای جدابافتهاند و با مردم همۀ کشورهای دنیا فرق دارند.