ریاضت نان؛ رياضت نام
اهمیت گویندگان بزرگی مانند حافظ و سعدی و مولوی، فقط در گفتار آنان نیست؛ گفتمانشان هم مهم است. گفتار، سخنی است که آنان از سر انديشه و تأمل گفتهاند؛ اما گفتمان، گفتار زمانه است که ناخودآگاه بر زبان آنان جاری شده است. به سخن دیگر، سعدی و حافظ و مولوی دو گونه گفتار دارند: گفتاری که آگاهانه است و از سر تأمل گفتهاند، و گفتاری که بازتاب زمانۀ آنان است و بیرون از تأملات شخصی ایشان. گفتار نوع دوم را "گفتمان" مینامیم. مثنوی و دیوان حافظ و گلستان، هم گفتار این شاعران بزرگ است و هم آینۀ برخی افکار و باورهای مقبول و مسلم مردم آن دوران. بنابراین مطالعۀ دفترهای شعر و معرفت آنان، دو فایده برای ما دارد: نخست اینکه درمییابیم که این سخنگویان بزرگ فارسی چه گفتهاند و دیگر آنکه مردمان قرن هفتم و هشتم، چه باورها و اندیشههایی داشتهاند.
بر این پایه، گاهی نقد مولوی و سعدی، از باب نقد تاریخ اندیشۀ ایرانی است، نه از مقولۀ نقد اشخاص. به مَثَل، وقتی مولوی میگوید:
آنکه تن را او بدینسان پی کند حرص میری و خلافت کی کند؟
درمییابیم که او و دورۀ تاریخی او، به رابطۀ قدرت و فساد پی نبرده بودند. این بیت دربارۀ مولا علی(ع) است و دربارۀ او بهکمال صدق میکند. میگوید: کسی که هیچیک از افعال و اقوالش برای آسودگی تن و راحتی جسم نبوده است، هرگز طمعی به حکومت و خلافت نمیبندد. بنابراین به نحو موجبۀ جزئیه، هیچ ایرادی بر این استدلال خطابی وجود ندارد؛ بهویژه آنکه سخن از مردی است که بهواقع از قدرت و میری پرهیز داشت و نام مهربانش، چشم و دل ميليونها انسان عدالتخواه را مهمان اشک و آه ميکند.
مشکل این بیت، آن است که به نحو موجبه کلیۀ، قدرتطلبی(حرص میری و خلافت) را از ساحت هر کسی که اهل تنپروری و شهوترانی و مالاندوزی نیست، سلب میکند. به عبارت دیگر، مولوی به شیوه خطابی و اقناعی میخواهد به نحو موجبۀ کلیه، از زهد در خور و خواب، زهد در قدرت و حشمت را نتيجه گيرد. این استدلال دربارۀ علی(ع) و بسیاری از بزرگان دینی و ملی صادق است؛ اما صدق کلی ندارد و اکثر گفتمانهای معاصر آن را دفع میکنند؛ زیرا بسا قدرتمداران و قدرتطلبانی که نه تاج پادشاهی که کسوت درویشی دارند و تن را نیز پی کردهاند، اما حرص میری و خلافت تا ژرفترین اعماق جانشان رسوخ کرده است.
گویا مردم عصر مولوی میپنداشتند که هر کس که چرب نخورد و فاخر نپوشد و در خانۀ فراخ ننشیند، میلی هم به حکومت ندارد. اما متأسفانه تجربههای تاریخی، گواه آن است که گروه بسیاری از مردان و زنانی که بهآسانی و بهزیبایی از عهدۀ ریاضت نان برآمدند، در ریاضت نام توفیقی نیافتند؛ چنانکه مولوی در بيتی ديگر، تعارض ميان اين دو رياضت را گوشزد میکند:
از برون طعنه زنی بر بايزيد
از درونت ننگ میدارد يزيد
به هر روی نقد چنین بیتهایی، تنها نقد گویندۀ آنها نیست؛ نقد زمانهای است که دایرۀ حرص و فساد را فراختر از زیادهروی در خور و خواب و خشم و شهوت نمیدید.
این را هم بگویم که عدهای انحصارطلبی در قدرت را به دو نوع مذموم و ممدوح تقسیم میکنند. اینان معتقدند که اگر کسی قدرت را برای احقاق حق و کمک به مستضعفان بخواهد، سزاوار تحسین است، نه مستحق سرزنش. این تقسیم بهغایت دور از واقعیتهای مسلم تاریخی و انسانی است. اولا اکثر قدرتپرستان، خالی از انگيزۀ خدمت به ميهنشان نبودهاند و معمولا پيشرفت کشور و سعادت مردمشان را در گرو اقتدار خود و شکست دشمنانشان میدانستند؛ ثانیا قدرت، حق انحصاری کسی نیست که به هر وسیلهای جلو انتقال آن را به دیگران بگیرد. اگر واقعا غرض از قدرت، خدمت است، چرا دیگران را از اين فرصت محروم کنیم؟ گو اینکه هیچگاه و هرگز قدرتی که به قول قرآن کریم، گردش و تداول ندارد، فایدهبخش نیست، که زیانبار است.