حقيقت و اخلاق
در سایت رادیو زمانه، نویسندهای خوشذوق، گزارش مختصری از پرسش و پاسخ خود با عدهای از مردم داده است که خواندنی است. پرسش او این است: «کلمۀ اخلاق، شما را یاد چه خصلتی در انسان میاندازد؟» سپس پاسخها را دستهبندی کرده است. بیشترین پاسخی که به او دادهاند، «وفاداری به حقیقت» است. من هم هر چه فکر میکنم، میبینم اخلاقیترین کاری که انسان میتواند بکند، همین است: وفاداری به حقیقت.
میدانم که حقیقت، آنقدر کلی است که توافق بر سر معنا و مصداق آن، دشوار است. میدانم که به تعداد آدمها، حقیقت وجود دارد و میدانم که «وفاداری به حقیقت» از آن حرفهایی است که بیاخلاقترین آدمها هم مدعی آناند و از قضا گاهی گرمتر از همه دربارۀ آن داد سخن میدهند. اینها را میدانم؛ اما اين اختلافات چندان مهم و جدی نيست. مهم درک شخصی انسان از حقيقت و پايبندی به آن است. آنچه این پاسخ را دوستداشتنی و دلنشین میکند، جامعیت و امکان بهرهبرداری اخلاقی از آن در همۀ حالات انسانی و اجتماعی است. اما شايد راههایی هم برای كمتر كردن تشتت در معنا و مصداق حقيقت وجود داشته باشد.
به عقیدۀ من آنچه آدمیان را بر سر معنا و مصداق حقیقت، دچار تشتت و ناهمدلی کرده است، «دوراندازی» است. دوراندازی را از بیتی در مثنوی وام گرفتهام. مولوی در این بیت، خطاب به کمانداری که برای یافتن گنج، تیرش را به دوردستها میانداخت، میگوید: گنج زیر پای تو بود، اما تو تیرت را دور میانداختی و هر جا که تیر مینشست، آنجا را میکندی.
ای کمان و تیرها برساخته صید نزدیک و تو دور انداخته
این گمان خام که حقیقت، باید بسیار دور از دسترس و بسیار بزرگ و شگفت و شگرف باشد، مانع شده است که حقیقتهای عینی و نزدیک را ببینیم و همیشه ما را دنبال نخود سیا فرستاده است. شاید حقیقت، چیزی جز درک ما از خوبیها نباشد و حقیقتجو هم کسی نیست جز آن که به این درک خود احترام میگذارد و به آن اعتماد میکند. آنان که به هر بهانه و با تکیه به هر اصل و فرعی، مسائل ریز را نمیبینند، در این اندیشۀ خاماند که چون روی به سوی فضیلت و حقیقتی بزرگ دارند، جزئیات و فضیلتهای ساده مانند حفظ آبروی مردم و راستگویی مطلق و وفا به عهد، چندان مهم نیست. البته این گروه، هیچگاه بهزبان از این روش دفاع نمیکنند؛ اما در عمل جز این نیستند. من بسیار دیدهام کسانی را که هوس وصال به حقیقت بزرگ، جزئیات اخلاقی را از چشم آنان انداخته است، و به این بهانه که در خدمت حقیقت عظما هستند، حقیقتهای کوچک را نادیده میگیرند؛ اما گمان نکنم در این جهان، حقیقتی بزرگتر و محتشمتر از همین جزئیات اخلاقی و وفاداری به آنها وجود داشته باشد.
مشکل اصلی ما بیاخلاقی است. بیاخلاقی، نه به معنای بینمازی و روزهخواری و بدحجابی؛ به معنای بیاهمیت شمردن اخلاقیات ریز، مانند پرهيز از دروغ و فريب، و حفظ حقوق مادی و معنوی همۀ مردم، اعم از موافق و مخالف. جنگ جاری در ایران، از جنس نزاعهای سیاسی نیست؛ اختلاف در روشها هم نیست؛ به هدفشناسی و تفاوت آرمانها هم مربوط نمیشود؛ حتی با جنگ قدرت هم کمی فرق دارد؛ دین و اهل بیت(ع) و حفظ شریعت هم بهانهای بیش نیست؛ دوستی یا دشمنی آمریکا هم تأثیری در روند امور ندارد؛ ربطی به اختلاف در شیوههای حکومتی هم پیدا نمیکند... صحنۀ سیاسی ایران، میدان جنگ ميان وفاداری به حقیقتهای کوچک با مدعیان حقیقتهای بزرگ است. جنگی است که در آن بسیاری از فضیلتهای سادۀ اخلاقی در پای حقايق موهوم ذبح شده است. در چنین جنگهایی، شکست سخت و زودهنگام، نصیب ایمان و اخلاق است، و پیروزی دیرآمد اما دیرپا بهرۀ ايمانيان و اخلاقیان.
از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی
از ازل تا به ابد فرصــــــت درویشان است