● زندگی در زنگ تفريح!
در ماههای گذشته، چند پیام عمومی و خصوصی داشتم که به حالوهوای سفینه در سال گذشته، اعتراض داشتند. در گفتوگوهای شفاهی نيز گاهی از اینگونه نصیحتها میشنوم.
من هم مانند این دوستان، میدانم که زندگی فقط اندیشهگری و سیاستورزی نیست و اوضاع و احوال کشور هم با این نوشتههای بیمایه و کمخواننده، تغییری نمیکند. من هم مانند اکثر دوستان مایلم از عشق و صفا و دوستی و فردیت انسان بنویسم و در ته دل بگویم گور پدر روشنفکران و بیخیال سیاست و منازعات فکری. دوستانی که با سابقۀ من آشنا هستند، میدانند که قلم ناتوان من، چه حرص و عطشی برای شاعرانگی دارد. اما مدتی است که آن قلم را آب خوش عاشقی نمیگوارد. انسان باید ظرفیتی به گنجایی دریا داشته باشد که در اخبار روز فرو رود و از غزلهای آبدار سربرآورد. دشوار است و به قول مولوی:
جمع صورت با چنان معنای ژرف نیست ممکن، جز ز سلطان شگرف
زیستن در میان اخبار هولناک، گلوی شاعر را آشیانۀ هزار قناری خاموش میکند. پیش از انقلاب، شاملو در تعریض به سهراب سپهری گفته بود: «زورم میآید آن عرفان نابههنگام را باور کنم. سر آدمهای بیگناه را لب جوب میبرند و من دو قدم پایینتر بایستم و توصیه کنم که آب را گل نکنید! تصور میکنم یکیمان از مرحله پرت بودیم، یا من یا او.» شاخکهای شاملو، نمیگذاشتند او جنگل را جایی برای تفرج ببیند. چون «در سیاهی جنگل، یک شاخه به سوی نور فریاد میکشد.»
من شاملو و سپهری را دو نشانه میدانم و سپهریگرایی را در این روزها، بیشباهت به عرفانگرایی ایرانیان در روزگاران بلاخیز نمیبینم. هر دو را دوست دارم و معتقدم جامعه، هم به درشتگوییهای شاملو نیاز دارد و هم به عرفان طبیعی سهراب كه از ما میخواهد خود را در باران بشوییم و دانههای سرخ انار را تقدیس کنیم و قطار سیاست را به ریلهای نافرجامش بسپاریم. سپهری بیش از رابطۀ اجتماعی انسانها، به درون آدمها میاندیشد و اوج حیرتش هنگامی است که در قفس هیچ پرندهبازی کرکس نمیبيند. شعر شاملو اما فروتن نیست. او کاشف شوکران است. شقایقش شیرآهنکوه است. در شعر او، زمین با آسمان سخن میگوید، نه آسمان با زمین.
ادبیات و متن سیال جامعه، گاهی از شاملو به سپهری پناه میبرد و گاهی از این به آن، و گاهی نیز در میان آن دو میایستد: فروغ. به دوستانی که در خلسههای سپهریوار فرو رفتهاند، میگویم: بدانید که اگر فریادهای زمخت و بیقواره امثال شاملو نبود، سپهریها باغ و راغی نمییافتند که زیر درختانش بنشینند و هشت کتاب خود را از نازکگوییهای شیک پر کنند. همین مقدار حسوحالی که الان برای ما باقی مانده است، نتیجۀ خون دلی است که مردان و زنانی از نسلهای پیش خوردند. اگر آنان هم بر طبل بیعاری و شاعرانگیهای مدام زده بودند و نازکتر از گل بر زبان نمیآوردند، همین اندک آسودگی و گلگویههای مختصر هم ممکن نبود. ما به اندازۀ مسئولیتشناسی پدرانمان، اکنون شادیم؛ نه بیشتر و نه کمتر. اگر شادی ما اندک است و غممان بیشمار، چون اکثر مردان و زنان نسلهای پیشین، حاضر نبودند هرازگاهی از باغ خیالات خود بیرون آیند و سری به بیغولههای واقعیت بزنند. شاعرِ مردمی که در بیغولههای نمور زندگی میکنند، حافظ و شاملو است. سعدی و سپهری، زنگ تفریحاند.