نظریۀ اول: میان دین و دموکراسی، هیچ تعارض مهمی وجود ندارد و جمع آن دو با هم ممکن است؛ زیرا دین برنامه‌ای جامع است و برای هر دردی، دوایی دارد. «جامعیت دین» در این نظریه، به جامعیت در وظایف مؤمن از آن جهت که مؤمن است، محدود نمی‌شود؛ بلکه مراد از «مؤمن» در این نظریه، «شهروند» است. بنابراین ممکن نیست که سیاست و کشورداری در دستور کار دین نباشد. طرفداران این نظریه، جمهوری اسلامی ایران را مصداق کامل یا ناقص همزیستی دین و دموکراسی دانسته، تعبیر «مردم‌سالاری دینی» را برای آن به‌کار می‌برند. استفاده از این تعبیر و پرهیز از کلمۀ «دموکراسی» از آن رو است که صاحبان این نظریه، دموکراسی غربی را قابل جمع با دینداری نمی‌دانند.
نظریۀ دوم: کشورها و ملت‌ها هیچ راهی جز دموکراسی ندارند و عبور از دموکراسی، یعنی ورود به استبداد. راه سومی هم در کار نیست. اصطلاحاتی مانند مردم‌سالاری دینی، آدرس‌های غلطی است که بخشی از اصلاح‌طلبان بر سر زبان‌ها انداختند و اکنون محافظه‌کاران هم آن را به‌کار می‌برند و با آن پز دموکراسی می‌دهند. در این نظریه، فرق کشورهای دموکراتیک با کشورهای استبدادی این نیست که  در اولی، حقوق بشر نقض نمی‌شود و دومی ناقض حقوق انسان‌ها است. تفاوت اساسی در فردای نقض حقوق بشر است. یعنی در هر دو نظام سیاسی، حقوق انسان‌ها گاهی یا همیشه نقض می‌شود؛ اما نظام‌های دموکراتیک، فرصت و امکان و برنامۀ تعریف‌شده‌ای برای ترمیم خود و مقابله با نقض آشکار حقوق بشر دارد؛ بر خلاف نظام‌های استبدادی.
بنابراین صحنۀ سیاست، عرصۀ دموکراسی است و بس. دین، عرصه‌ها و صحنه‌های خود را دارد. این دو نباید در کار هم مداخله کنند. نه از آن رو که میان آنها تعارض است؛ بلکه بیشتر از آن جهت که هر یک از آن دو، چنان بار سنگینی بر دوش دارد که نباید زیر بار دیگری هم برود. ورود دین به صحنۀ سیاست، مانند آمیزش سرکه با انگبین نیست که از آن اسکنجبین فراهم گردد و درمان صفرای فقر و فحشا و استبداد باشد؛ بلکه بیشتر از قبیل اختلاط خربزه با عسل است. خربزه و عسل، هریک به تنهایی گواراست، اما آن دو ترکیبی ناگوار و زحمت‌افزا و دردآور پدپد می‌آورند. هیچ‌یک هم پاسخگو نخواهد بود. چون خربزه می‌گوید: خواص من معلوم است و این اختلال و دردمندی، از عسل است. عسل هم همین را خواهد گفت. روشنفکری دینی، اکنون در این ایستگاه به سر می‌برد؛ اما پیش از انقلاب، ایستار دیگری داشت.
نظریۀ سوم: دین لازمۀ حیات و ضرورت زندگی بی‌نقص است. اما از دین قرائت‌های متفاوتی وجود دارد که برخی با دموکراسی سر ستیز دارند و برخی نه. قرائت‌هایی که دموکراسی را برمی‌تابند، یک چشم به متون دینی دارند و یک چشم به اجتماع و تحولات و اقتضاهای جدید. بنابراین دائما میان متن و اجتماع در رفت‌وآمدند. خوانش‌های دیگر، یا فقط اجتماع را می‌بینند(مانند روشنفکران) یا فقط متون تاریخی و نصوص لفظی را(محافظه‌کاران). اصلاح‌طلبان دینی و سیاسی(به‌ویژه در سطح سران و رهبران، مانند سيدمحمد خاتمی) این‌گونه می‌اندیشند. این گروه نيز مانند گروه اول، تعبیر «مردم‌سالاری دینی» را بر کلمۀ «دموکراسی» ترجیح می‌دهد؛ با اين تفاوت كه تعبير «مردم‌سالاری» در اين نظريه، تزيينی و از باب مماشات با خصم نيست.